هوالرئوف الرحیم

عصر مامان رضا زنگ زدن که شب شام بریم اونجا.

اولین دیدار بعد از اطلاع رسانی.

خیلی فکری بودم. به رضا گفتم صدقه بگذاره و کلی 4 قل خوندم.

تیکه که هیچی. همگی ابراز ناراحتی کردن. با توجه به اوضاع اقتصادی.

کلا هیچ انتظار مثبت حرف زدنی ازشون نداشتم. و خب واقعا هم خوب شناختمشون. چه این تک فرزندها. چه اونیکی.

همیشه به بچه به دید بار و زحمت نگاه می کنن. هیچ وقت عبارت مثبتی از دهنشون در نمیاد. و اینها خیلی با خانواده ی ما تفاوت داره. 

خلاصه اگر موفق به گوش و دروازه بشم عالی میشه.

اونها نمی تونن و نمی خوان مثبت باشن. من می خوام. و تلاشمم می کنم.

فقط رها جان لطفا حرص نخور که چرا اونها نمی خوان مثبت باشن. اونها اینطوری هستن. تامام.







مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها